بهار آمد و رفت
پاییز آمد
اما افسوس,بهار دل دل من نیامد...
ای تمنای دلم تو کجا مانده ای...!؟
بالهایت را بگشای و پرهای قشنگت را تکانی بده
تا زمستان نرسیده بسوی ما بیا...
بیا تا در آغوشت پناه آورم.
بیا و خستگی را از تن رنجورم دور کن,
تنهایی ام را با حضورت شرمنده ی نفسهایت کن و
ما را رهایی ده...!؟
بی وجود تو خواب به چشمانم نخواهد آمد.
از دوری تو ای نازنین,
چشمهایم را هم نمیخواهم,
تنها و بی یار و یاور چگونه می توانم زندگی کنم...